مدام بهش فکر میکردم و از خدا طلب میکردم، دلم بی اختیار این کار انجام میداد و ذهن و عقلم خیلی سریع میگفتن که، دیوانه شدی دختر؟ محض رضای خدا کمی هم عاقل باش، کمی هم بفهم که چی داره میگذره، کمی هم ببین ... و من میگفتم چشم اما چند دقیقه ی بعد باز دوباره روز از نو روزی از نو...
- ۰ نظر
- ۲۳ مهر ۹۴ ، ۰۷:۳۲