"رویاهایی در مشت"

فقط می نویسم...

"رویاهایی در مشت"

فقط می نویسم...

۲ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

دو جلد کتاب بربادرفته دارم، یه کتاب برنده تنهاست ، یه کوهی از جزوه های نخونده شده ای که امتحاناشون در پیشه. حالا بنظرتون جزوه های امتحانی رو بخونم یا رمان های عزیزمو ؟:))))منم دقیقا نظرم همینه، میرم رمان های قندعسلمو بخونم :))))))


دی شد. آذر گذشت و من نیومدم اینجا از خوبی آذر بنویسم از اینکه ای کاش میشد یه تیکه از از آذر رو کند و داخل گنجه نگه داشت تا آذر سال بعد... آقای بهرام زیر عکسش نوشته بود که یه کلمه بگید که با تمرکز روی اون بتونید سالتون رو بسازید (منظور سال میلادی بود!) و من گفتم سختکوشی، بله راهی که این روزها انتخاب کردم فقط و فقط سختکوشی میطلبه و بس. با همین قاطعیت! این روزها جوابگوی روح و جسمم تنها سختکوشی و کنده شدنه ، باید بالون خودمو بسازم و بعد باهاش بلند بشم و اوج بگیرم و به قول آزاده جون ، کم کم کیسه های سنگین رو رها کنم تا بیشتر و بیشتر اوج بگیرم. الان تو مرحله ساخت بالون به سر میبرم ، مرحله ی بیخوابی های شبانه نزدیکه، مرحله کار کردن و به تخت نرسیده از خستگی بیهوش شدن. راضی ام همیشه از راه هایی که خودم انتخاب کردم راضی بودم، حتی راه های خطام. البته این به معنی نیست که از اشتباهاتم پشیمون نیستما، اتفاقا خیلی هم سر به سنگ خورده و نادمم اما خب راضی ام هستم . یجورایی شبیه همون خوف و رجاس. آدم هم به خدا امید داره هم ازش میترسه، منم هم از خودم راضی ام هم پشیمونم واسه خطاها.این روزا زیاد ازم انتقاد میشه، نمیدونم من یه مدل خاصی شدم که دیگران میان و انتقاداتشون رو میگن یا ... هرچی. به هر حال از این انتقاد های یهویی هم خیلی راضی ام، شاید یه وقتایی تند و تیز گفته شده باشه اما خب من رو داره با خودم آشنا میکنه، احساس میکنم که هیچ خودم رو نمیشناختم و حالا دارم کم کم با خودم آشنا میشم، یه روزی هم باید خودم رو به یه لیوان نوشیدنی گرم مهمون کنم و بیشتر و بیشتر با خودم آشنا بشم. تا الان خودم رو از نگاه خودم میدیم و حالا دارم خودم رو از نگاه اطرافیانم میبینم، الان داره اون شکاف عمیق به چشمم میاد و این هم خوبه هم بد... چقد حرف زدم :) دلم برای پر گویی های ذهنم تنگ شده بود، مدت ها بود که حرفای ذهنم کلمه نمیشدن برای نوشتن... یه سلام خاصی هم بکنم به نورای جان جانان که هنوزم نورانیه تو دلم ^_^